دیدگان تو در قاب اندوه سرد وخاموش خفته بودند
زودتر از تو ناگفته ها را با زبان نگه گفته بودند
از من وهرچه در من نهان بود می رمیدی می رهیدی
یادم آمد که روزی در این راه ناشکیبا
مرا در پی خویش می کشیدی می کشیدی
آخرین بار آخرین بارآخرین لحظه تلخ دیدار
سربه سر پوچ دیدم جهان را بادنالید
ومن گوش کردم خش خش برگهای خزان را
باز خواندی باز راندی
بازبر تخت عاجم نشاندی باز در کام موجم کشاندی
گرچه در پرنیان غم شوم سالها در دلم زیستی
آه هرگز ندانستم از عشق تو کیستی تو چیستی
(فروغ فرخزاد)
:: برچسبها:
سهراب سپهری,
|